۱۳۹۳ شهریور ۱۳, پنجشنبه

تو این پنج سال که اینجا هستیم هر سال مادرم بهم قول میداد که میان پیشمون. هر سال به یک بهانه منصرف شدند. امسال باز هم پدرم که کلا میونه خوبی با سفر نداره بدقولی کرد ولی مادر داره میاد. دقیقه سه هفته دیگه. خیلی هیجان زده ام، با اینکه یک عالمه کار و خرید باید تا قبل از اومدنش انجام بشه ولی باز هم خیلی دوست دارم که این سه هفته زودتر بگذره. فقط نگراینم اینه که اینجا بهش خوش نگذره و حوصله اش سر بره. مخصوصا که با به دنیا اومدن بچه جون هم دیگه زیاد بیرون و گردش نمیشه رفت.
حالم هم خوبه، خیلی بهتر از تصوریه که از ماه هشتم داشتم. راه رفتن یکم برام مشکل شده ولی هنوز زندگی معمولی در جریانه. پنج هفته کلاس یوگای بارداری رفتم که خیلی دوست نداشتم. با تکنیکهایی که یاد میداد خیلی ارتباط برقرار نمیکردم. این دو جلسه آخر هم باعث شد یکم مشکلات فیزیکی برام پیش بیاد که دودلیم بابت ثبت نام پنج جلسه بعدی رو از بین برد و کلا منصرف شدم.
خریدها هم قسمت مهمش تموم شده هر چند که هنوز فرستاده و دریافت نشدن ولی از میزان استرسش کم شده.

* بازدید وبلاگم تقریبا صفره، کامنت هم که کلا نداشتم تا حالا. درسته که بلاگر تو ایران فیلتره ولی چطوره که همه فیس بوک و همه سایتهای فیلتر میرن خوب یکسر هم اتفاقی اینجا رو بخونن. شاید کلا وبلاگ رو منتقل کنم به یک جای دیگه که فیلتر نباشه تا دیگه از خود مخاطبی نجات پیدا کنم.

۱۳۹۳ مرداد ۲۲, چهارشنبه

- دقیقا دو ماه تا مامان شدن فاصله دارم. یک روزهایی لحظه شماری میکنم که بیاد و تو بغلم بگیرمش و بوش کنم. یک روزهایی هم خوشحالم که هنوز دوماه دیگه می تونم راحت و بیخیال و بی مسؤلیت زندگی کنم.

- اگه همین الان آقا تصمیم به اومدن بگیرن تنها سرویسی که میتونم بهشون بدم شیره وجودم و به وفور بادی سرهمی که نمیدونم چرا انقدر در خریدش زیاده روی کردم. هنوز نه اتاق خوابی براش آماده شده و نه حتی یک جایی که سرش رو بذاره و بخوابه. حالا برای آماده کردن اتاقش این هفته یک قولهایی دادن تا ببینیم.

- لامصب این وبسایتهای راهنمای بارداری قدم به قدم حس و حال خانمهای باردار رو پیش بینی میکنن. از وقتی وارد سه ماهه سوم شدم خیلی انرژیم تحلیل رفته. یکماهه پیش که در موردش میخوندم با خودم میگفتم که نه بابا اینها در مورد من صدق نمیکنه. منکه الان خیلی سرحالم و چطور ممکنه یکدفعه بیحال و حوصله شدم. ولی دقیقا از شروع سه ماهه آخر همه چی عوض شد.

۱۳۹۲ آذر ۲۹, جمعه

فردا شب برای شب یلدا چند نفری مهمان دعوت کردیم.قراره که امروز بریم خرید کنیم. انار و رشته و سبزی برای آش. آجیل هم که داریم خودم از ایران آوردم.
فردا قراره که مهمانی زودتر برگزار شه. اینجا هوا خیلی زود تاریک می شه. ساعت ۵ بعدازظهر حس ساعت ۹ شب را می ده.
حالم زیاد خوب نیست و احساس سرما خوردگی دارم. دیشب بدون لباس خوابیدم و تمام شب با فکر اینکه دارم سرما می خورم و مهمانی شنبه شب چه خواهد شد، نتونستم خوب بخوابم. ع رفته مهمانیِ ناهار آخر سال دانشکده شون. منتظرم برگرده. یک ساعت وقت داریم که خریدهامون را انجام بدیم.

۱۳۹۲ آبان ۲۴, جمعه

این حقوق یا آن حقوق

- آقای هندی که دیروز بعد از اینکه مسؤل چک کردن مدارک برای امتحان تئوری رانندگی بخاطر اینکه یکروز از تاریخ انقضاء کارتم گذشته بود و این موضوع که من برای تمدید کارتم قبلا اقدام کردم ولی هنوز کارت جدید به دستم نرسیده تاثیری در تصمیمشون نداشت و اجازه نداد که تو امتحان شرکت کنم، من رو نصیحت کردی که کوتاه نیام و اصرار کنم وحتما راهی هست، عزیزم ما خودمون اینکاره ایم، ممنونم از دلسوزیت، ولی اینجا هند و ایران نیست که با خواهش و اصرار بشه کار رو پیش برد. اینجا وقتی بگن نمیشه دیگه هیچی تو اون مغزهای آکبندشون نمیره و اصرارهای جهان سومی ما فقط مانع کسبشون میشه.

- وقتی که جلوی صف طویلی که پشت سرم درست شده بود و اصلا نمیفهمیدن که ما داریم در مورد چی حرف میزنیم اجازه امتحان رو بهم ندادن خیلی دلم گرفت و فکر کردم که حقوق مسلمی که تو کشور خودمون داریم برامون بی اهمیته و قدر نمیدونیم  و به قول معروف take them as granted ولی بعدش یادم اومد که سالها قبل وقتی برای اولین بار با دوستم که دو تا دختر کوچولو بودیم که با شوق فراوون میخواستیم امتحان رانندگی بدیم، بخاطر اینکه یه کم آرایش داشتیم و موهامون بیرون بود یکی از مسئولین انتظامات اونجا با چه توهین و تحقیری ازمون استقبال کرد و من رو با گریه راهی امتحان کرد  وبه  دوستم اجازه نداد تو امتحان عملی شرکت کنه. باز هم خدا پدر و مادر اینها رو بیامرزه که با احترام رفتار میکنن.

۱۳۹۲ مهر ۲۵, پنجشنبه


وقتی مسافرتی رو که شاید یکی از بهترین مسافرتهات بوده تبدیل میشه به یک خاطره بد.
  وقتی که همه غرورت زیر پا له میشه و تو کاری نمیتونی بکنی بجز اینکه حرفهایی بزنی که نباید و در مقابل حرفهایی میشنوی که نباید.
وقتی که برای جمع کردن بقیه غرورت تا تهش میری فقط برای اینکه یکم اوضاع رو بهتر کنی باز هم بدتر میشه.

۱۳۹۲ مرداد ۲۱, دوشنبه

اينها بچه نيستن...

دختر ١٢-١٣ ساله مهمونمون بعد از اينكه چند ساعت در مورد خواننده هاى مورد علاقه اش و فوتبال و كريس آنجل بى وقفه تو آشپزخونه حين كمك كردن تو آشپزى حرف زد، سر شام هم با آرگيومنت درست از نظراتش در مورد حقوق زنان دفاع كرد.